طرفداران فرهاد مهراد
ترا دوست دارم اگر دوست دارم www.facebook.com/tarafdaranfarhadmehrad ممنون بابت حمایت از این وب :* جمعه حرف تازهئی برام نداشت، بوی عیدی، بوی توپ بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو بوی یاس جانماز ترمه مادربزرگ با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم --- فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه شوق یک خیز بلند از روی بته های نور برق کفش جفت شده تو گنجه ها با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم --- عشق یک ستاره ساختن با دولک ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم --- بوی باغچه، بوی حوض عطر خوب نذری شب جمعه، پی فانوس توی کوچه گم شدن توی جوی لاجوردی هوس یه آب تنی با اینا زندگی مو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم خواننده: فرهاد مهراد سال اجرا: بین سال های 1350 تا 1356 شعر: شهیار قنبری آهنگساز: اسفندیار منفردزاده دانلد آهنگ با کیفیت MP3 128 عکسا با دهن کجی بهم میگن چشم امیدو ببر از آسمون روزا با هم دیگه فرقی ندارن بوی کهنگی میدن تمومشون
گنجشکک اشی مشی گنجشگک اشی مشی, لب بوم ما مشین بوی عیدی بوی عیدی، بوی توت، بوی کاغذرنگی، جمعه توی قاب خیس این پنجرهها مرغ سحر داغ مرا تازه تر کن مرد تنها با صدای بیصدا، آینه میبینم صورتمو تو آینه، اسیر شب جغد بارونخوردهئی تو کوچه فریاد میزنه، آوار تو هم با من نبودی، خاکستری شنبه روز بدی بود، روز بیحوصلهگی، وقتی که بچه بودم وقتی که من بچه بودم شبانه گفتنی ها کم نی(نجوا) رستنیها کم نیست، خواب در بیداری اینجا بر تخته سنگ خواب در بیداری اینجا بر تخته سنگ گل یخ گل یخ گل یخ کوچه بنفشه ها در روزهای آخر اسفند، رباعیات هرچند ز کار خود خبر دار نیم برف زردها بیهوده قرمز نشدند محمد والا پیامدار، محمد! کتیبه گرم و زنده بر شنهای تابستان زندگی را بدرود خواهم گفت کوچه ها کوچه ها باریکن دکونها بسته اس تو را دوست دارم ز کوچ جهان هیچ اگر دوست دارم پس از انقلاب فرهاد،خواننده انقلابي ،از ادامه كار منع و تقاضاهاي چندباره او براي انتشار مجدد آثارش با مخالفت روبرو شد. البته در همين سالها كه حتي از انتشار مجدد ترانه “وحدت“ به بهانه “تكراري بودن“ جلوگيري مي شد شخص با نفوذي بدون كسب مجوز از خواننده،آهنگساز يا شعراي اين ترانه ها آلبومي با نام وحدت و با مجوز رسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي را راهي بازار كرد. بالاخره سال 1372 پس از 15 سال آلبوم جديد فرهاد،“خواب در بيداري“،مجوز انتشار دريافت كرد و تبديل به پر فروش ترين شد. پس از انتشار “خواب در بيداري“ ،فرهاد كه از انتشار آلبوم بعدي خود در ايران نا اميد شده بود در سال 1376 آلبوم “برف“را در ايالات متحده آمريكا ضبط و منتشر كرد، اين آلبوم يك سال بعد در ايران اجازه انتشار یافت. چندی پس از آن، فرهاد درصدد تهيه آلبومي با نام “آمين“ كه ترانه هايي از كشورها و زبانهاي مختلف را در خود جاي ميداد ،برآمد. از مهر ماه 1379 بيماري فرهاد جدي شد،اما فرهاد از حركت بازنايستاد. آن روزها هيچ چيز جز مرگ نمي توانست او را از تهيه آلبوم “ آمين“ بازدارد ،كه بازداشت… فرهاد پس از 2 سال معالجه در ايران و فرانسه ،در سن 59 سالگي روز نهم شهريور 1381 در شهر پاريس بر اثر بيماري هپاتيت درگذشت. پيكر فرهاد در آغوش خاك آرامگاه Thiais پاريس خفته است. از كوچيني تا پاريس نهمين فرزند مرحوم رضا مهراد ،كاردار وزارت امورخارجه دولت ايران در كشورهاي عربي ،روز بيست و نهم دي ماه 1322 در تهران متولد شد. اخلاق و رفتار آخرين فرزند خانواده مهراد آنقدر متفاوت بود كه هميشه از سوي اطرافيان به “تقليد از بزرگترها“ متهم مي شد. سه سال بيشتر نداشت كه علاقه به موسيقي او را وادار ميكرد تا پشت در اتاق برادرش بنشيند و تمرين ويلون او و دوستانش را گوش كند. چندی بعد يكي از دوستان برادرش متوجه علاقه فرهاد به موسيقي ميشود و از خانواده او ميخواهد كه سازي براي او تهيه كنند. با اصرار برادر بزرگتر يك ويلون سل براي او تهيه ميكنند و تمرينات فرهاد آغاز ميشود. عمراین تمرينات از 3 جلسه فراتر نرفت، چرخ روزگار ساز او را شكست و به قول فرهاد:“ساز صد تكه و روح من هزار تكه شد.” و از آن پس بازهم دل سپردن به تمرينات برادر بزرگتر تنها سرگرمي و ساز تبديل به روياي فرهاد شد. در سالهای مدرسه استعداد او در زمينه ادبيات آشكار و ادبيات تبديل به دلمشغولي او ميشود و در آستانه ورود به دبيرستان تمايل به تحصيل در رشته ادبيات پيدا ميكند. اما عليرغم نمرات ضعيفش در دروسي غير از ادبيات و زبان انگليسي ،مخالفت عموي بزرگش در غياب پدر، او را مجبور به ادامه تحصيل در رشته طبيعي ميكند .و عاقبت دلسپردگي به ادبيات و بي علاقگي به دروس مورد علاقه عمويش سبب ميشود تا در كلاس يازدهم ترك تحصيل كند. پس از ترك تحصيل با يك گروه نوازنده ارمني آشنا ميشود و با استفاده از سازهاي آنان به صورت تجربي نواختن را مي آموزد و مدتي بعد به عنوان نوازنده گيتار در همان گروه شروع به فعاليت ميكند. گروه راهي جنوب ميشود تا در باشگاه شركت نفت برنامه اجرا كنند و اولين شب اجراي برنامه رهبر گروه به بهانه غيبت خواننده گروه از فرهاد ميخواهد تا او جاي خواننده را پر كند. وسواس شديد فرهاد در اداي صحيح كلمات و آشنايي او با ادبيات ملل چنان در كار او موثر بود كه وقتي ترانه اي به زبان ايتاليايي ،فرانسوي و يا انگليسي اجرا ميكرد كمتر كسي باور ميكرد كه زبان مادري اين هنرمند فارسي باشد و همين خصوصيت باعث درخشش گروه و تمديد مدت برنامه گروه ارمني شد. مدتي بعد فرهاد فعاليت انفرادي خود را آغاز ميكند و براي اولين بار در سال 42 راهي برنامه تلويزيوني “واريته استوديو ب “ ميشود و مخاطبان بيشتري مي يابد. مدتي بعد فرهاد در يكي از كنسرتهاي بزرگي كه به مديريت مجله “اطلاعات جوانان“ در امجديه برگزار شد هنرنمايي كرد. در اين برنامه فرهاد چند ترانه با گيتار اجرا ميكند و بيش از پيش مورد توجه تماشاگران و قرار ميگيرد. از سال ۴۵ همكاري فرهاد با "black cats" در كلاب كوچيني آغاز ميشود. شهبال شب پره (پركاشن) ،شهرام شب پره (گيتار)، هامو(گيتار)،حسن شماعي زاده (ساكسيفون) و منوچهر اسلامي (ترومپت) و فرهاد به عنوان خواننده و نوازنده گیتار و پیانو. منوچهر اسلامي كه از فرهاد به عنوان پايه اصلي Black Cats ياد ميكند با اشاره به استعداد فرهاد مي گويد:“فرهاد با اينكه نت نميدانست و موسيقي را از راه گوش آموخته بود نياز چنداني به تمرين نداشت.او با چند بار زمزمه كردن شعر ،ساز و صدايش را با بقيه گروه هماهنگ ميكرد.در واقع او به احترام ديگر اعضا در جلسات تمرين حاضر مي شد.“ در همين دوران يعني در اوج فعاليت Black Cats ،دوستداران فرهاد ترانه “اگه يه جو شانس داشتيم“ يعني اولين اثر فرهاد به زبان فارسي را در فيلم “بانوي زيباي من“ شنيدند. پس از مدتی فرهاد، از بلک کتز جدا و برای دیدار خواهرش راهي انگلستان ميشود. در طول سفر كه قرار بود 2 ماه به طول انجامد يكي از تهيه كنندگان سرشناس انگليسي به سراغ او مي آيد و پيشنهاد انتشار آلبومي با صداي فرهاد را مطرح ميكند. اما بيماري فرهاد و بروز مشكلات متعدد شخصي باعث ميشود تا انتشار آلبوم در حد حرف باقي بماند و سفر 2 ماهه بيش از يكسال طول بكشد. پس از بازگشت به ایران فرهاد باز هم با گروه بلک کتز برای مدت کوتاهی همکاری می کند. سال 48 فرهاد ترانه “مرد تنها“ ،با شعر شهيار قنبري و موسيقي اسفنديار منفردزاده،را براي فيلم “رضا موتوري“ ميخواند. ترانه “مرد تنها“ كه پس از اكران فيلم در قالب صفحه گرامافون راهي بازار شده بود آنچنان طرفدار مي يابد كه فرهاد تبديل به يك ستاره ميشود. چون هميشه معتقد بود بايد شعري را بخواند كه خود به آن اعتقاد دارد و در واقع آن شعر بايد به شكلي زبان حال او باشد پس از “مرد تنها“ تعداد محدودي ترانه يعني ترانه هاي “جمعه“،“هفته خاكستري“،“آيينه ها“(51-1350)را خواند. و با افزايش تنشهاي سياسي در ايران در دهه پنجاه ترانه هاي “شبانه1“ ،“خسته“، “سقف“،“گنجشگك اشي مشي“،“آوار“،“شبانه2“ با اشعاري از احمد شاملو، شهيار قنبري و ایرج جنتی عطایی و صداي فرهاد منتشر و تبديل به سرود اتحاد مردم شدند. يك روز بعد از انقلاب در ايران يعني در روز 23 بهمن 1357 مرحوم سياوش كسرايي ترانه وحدت را به اسفنديار منفردزاده مي سپارد و در همان روز صداي فرهاد در ستايش آزادي و آزادگي در تلويزيون ملي طنين انداز شد.
ترا دوست دارم اگر دوست دارم.
طرفداران فرهاد مهراد
در خیابان ولی*عصر تهران، باغ فردوس، موزه سینما، سالن شماره ۳، پشت غرفه آقا عزت*الله انتظامی اتاقی هست، خانه*ای هست، خانه*ای فرهاد، صاحب این صفحه، خانه*ای که یادگاری*هایش در آن قرار دارد برای دیدن، عصاي فرهاد، تسبيح، عبا و عينكش كه هنوز روي پيانوي آگوستيك كوچك در گوشه اتاق چيده شده است و حياط كوچكي مزين به يك حوض و كاشی*كاری*های فيروزه*ای و شمعدانی*های تازه، جايی كه براي پيمودن بوي اطلسی كافی است.
بانو پوران گلفام، همسر فرهاد عزیز، درباره این خانه و یادگاری*ها گفته: "خانه فرهاد مثل شمعی در باد بود و با يك فوت خاموش می*شد، اما اينجا خانه واقعی فرهاد است. اينجا فرهاد را احساس می*كنم و اميدوارم روزی چه باشم و چه نباشم اينجا خانه فرهاد باقی بماند و دوستداران او به اينجا بيايند و خاطراتشان را تجديد كنند."
--------------------------------------------------------
سخنان زيادي در مورد زندگي هنري و خصوصي فرهاد مهراد در ميان است…
همه ميگن صداي مخصوص خودش رو داشت. خيلي ها او را به خاطر نرفتن به خارج از كشور و ماندنش تحسين مي كنند .. بعضي ها از مهربانيش مي گويند و بعضي از انزوايش و سكوتش!! فرهاد انساني تنها بود .!!
فرهاد بي آزار و منزوي بود. آدم بذله گو و شوخي نبود… هميشه گوشه گير بود. مي شد فهميد كه نمي تواند خيلي چيزها را تحمل كند. اما در رفتار هايش نشان مي داد. خوش بر خورد و خوش رو بود . البته گاهي اوقات هم بذله گويي مي کرد. مثلا زماني كه به معرفي اعضاي گروه مي پرداخت؛ شوخ طبعي اش گل مي كرد. هامو را هملت معرفي مي كرد و وقتي كه مي خواست شماعي زاده را معرفي كند، مي گفت: نايس جنتلمن!! شماعي زاده اوايل فكر مي كرد فرهاد دارد به او فحش مي دهد براي همين ناراحت مي شد، حالا شايد اکنون كه کمي به زبان خارجه تسلط يافته، مي داند آن دو كلمه توهين نبوده است. خودش را كه معرفي مي كرد مي گفت : اين منم كه پيانو مي زنم. بعد كه پيانو زدنش تمام مي شد، مي گفت اين يك پيانيست معمولي بود. او مودب بود كه هيچ كس را به نام كوچكش صدا نمي كرد.
فرهاد يك گام از اجتماع جلوتر بود. ناملايمات اجتماع را مي ديد و از ديدن آن رنج مي برد. ناداني ديگران را مي ديد و غصه مي خورد.و همين مسئله او را وادار به سكوت مي كرد. شعور بالاي فرهاد بود كه او را به انزوا كشاند. فرهاد خواننده اي از تبار حقيقت بود. موسيقي از ديد فرهاد عارفانه بود نه مطربي!!
فرهاد از جمله معدود هنرمندان موسيقي پاپ بود که پس از انقلاب اسلامي ايران، در سال 1357، کشور را ترک نکردند.
ترانه وحدت ساخته اسفنديار منفردزاده با شعر سياوش کسرايي، از آثار اين خواننده ايراني است که در اوايل انقلاب به اجرا در آمد.
در چند سال اخير نيز او در ايران چند برنامه هنري اجرا کرد و در آنها تعدادي از ترانه هاي گذشته اش را نيز به اجرا در آورد.
ترانه هاي فرهاد در دهه 50 شمسي با مضامين سياسي و اجتماعي در ميان جوانان کشور محبوبيت زيادي کسب کرد، از جمله ترانه هاي جمعه خونين، هفته خاکستري و کوچه ها (شبانه).
فرهاد که برخي منابع نام او را محمد صفار منتشري نوشته اند در سال 1321 در لنگرود به دنيا آمده بود.
معروف ترين ترانه او جمعه نام داشت که شعر آن را شهيار قنبري سروده بود و آهنگ آن کار اسفنديار منفرد زاده بود و اولين بار در فيلمي به نام خداحافظ رفيق خوانده شد. اين ترانه مدتها نزد جوانان آن دوره يک ترانه سياسي تلقي مي شد و شيوه خواندن فرهاد هم به اين تصور دامن مي زد.
بيماري فرهاد نوع پيشرفته "هپاتيت سي" بود که به کبد او صدمه زده بود. دکتر زالي از پزشکان معالج وي در تهران پيشتر گفته بود که حتي با پيوند کبد شانس زنده ماندن او حداقل ?? درصد است.
نهمين فرزند مرحوم رضا مهراد ،كاردار وزارت امورخارجه دولت ايران در كشورهاي عربي ،روز بيست و نهم دي ماه در لنگرود متولد شد.
اخلاق و رفتار آخرين فرزند خانواده مهراد آنقدر متفاوت بود كه هميشه از سوي اطرافيان به «تقليد از بزرگترها» مي شد.سه سال بيشتر نداشت كه علاقه به موسيقي او را وادار ميكرد تا پشت در اتاق برادرش بنشيند و تمرين ويلون او و دوستانش را گوش كند . در همان دوران يكي از دوستان برادرش متوجه علاقه فرهاد به موسيقي ميشود و از خانواده او ميخواهد كه سازي براي او تهيه كنند.
با اصرار برادر بزرگتر يك ويلون سل براي او تهيه ميكنند و تمرينات فرهاد آغاز ميشود.
عمر تمرينات ويلون سل از 3 جلسه فراتر نرفت، چرخ روزگار ساز او را شكست و به قول فرهاد:«ساز صد تكه و روح من هزار تكه شد.»و از آن پس بازهم دل سپردن به تمرينات برادر بزرگتر تنها سرگرمي و ساز تبديل به روياي فرهاد شد.
با ورود به مدرسه استعداد او در زمينه ادبيات آشكار و ادبيات تبديل به دلمشغولي او ميشود و در آستانه ورود به دبيرستان تمايل به تحصيل در رشته ادبيات پيدا ميكند.
اما عليرغم نمرات ضعيفش در دروسي غير از ادبيات و زبان انگليسي ،مخالفت عموي بزرگش در غياب پدر، او را مجبور به ادامه تحصيل در رشته طبيعي ميكند .و عاقبت دلسپردگي به ادبيات و بي علاقگي به دروس مورد علاقه عمويش سبب ميشود تا در كلاس يازدهم ترك تحصيل كند.
پس از ترك تحصيل با يك گروه نوازنده ارمني آشنا ميشود و با استفاده از سازهاي آنان به صورت تجربي نواختن را مي آموزد و مدتي بعد به عنوان نوازنده گيتار در همان گروه شروع به فعاليت ميكند.
گروه راهي جنوب ميشود تا در باشگاه شركت نفت برنامه اجرا كنند و اولين شب اجراي برنامه رهبر گروه به بهانه بيماري و غيبت خواننده گروه از فرهاد ميخواهد تا او جاي خواننده را پر كند.
وسواس شديد فرهاد در اداي صحيح كلمات و آشنايي او با ادبيات ملل چنان در كار او موثر بود كه وقتي ترانه اي به زبان ايتاليايي ،فرانسوي و يا انگليسي اجرا ميكرد كمتر كسي باور ميكرد كه زبان مادري اين هنرمند فارسي باشد و همين خصوصيت باعث درخشش گروه و تمديد مدت برنامه گروه ارمني شد.
مدتي بعد از گروه جدا ميشود و فعاليت انفرادي خود را آغاز ميكند.فرهاد براي اولين بار در سال 42 براي اجراي چند ترانه انگليسي راهي برنامه تلويزيوني «واريته استوديو ب» ميشود و مخاطبان بيشتري مي يابد.
مدتي بعد فرهاد در يكي از كنسرتهاي بزرگي كه به مديريت مجله «اطلاعات جوانان» در امجديه برگزار شد هنرنمايي كرد.
در اين برنامه فرهاد چند ترانه با گيتار اجرا ميكند و بيش از پيش مورد توجه تماشاگران و همچنين شهبال شب پره ،مرد اول گروه Black Cats قرار ميگرد.
چندي بعد فرهاد با شهبال شب پره سرپرست گروه بلك كتز آشنا مي شود .همكاري فرهاد به عنوان خواننده و نوازنده گيتار و پيانو با شهبال شب پره (پركاشن) ،شهرام شب پره (گيتار)، هامو(گيتار) ، حسن شماعي زاده (ساكسيفون) و منوچهر اسلامي (ترومپت)در كلاب كوچيني از سال 45 آغاز ميشود.
منوچهر اسلامي كه از فرهاد به عنوان پايه اصلي Black Cats ياد ميكند با اشاره به استعداد فرهاد مي گويد:«فرهاد با اينكه نت نميدانست و موسيقي را از راه گوش آموخته بود نياز چنداني به تمرين نداشت.او با چند بار زمزمه كردن شعر ،ساز و صدايش را با بقيه گروه هماهنگ ميكرد.در واقع او به احترام ديگر اعضا در جلسات تمرين حاضر مي شد.»
در همين دوران يعني در اوج فعاليت Black Cats ،دوستداران فرهاد ترانه «اگه يه جو شانس داشتيم» يعني اولين اثر فرهاد به زبان فارسي را در فيلم «بانوي زيباي من» شنيدند.
او اندکي بعد براي پرستاري ازخواهرش راهي انگلستان ميشود.در طول سفر كه قرار بود 2 ماه به طول انجامد يكي از تهيه كنندگان سرشناس انگليسي به سراغ او مي آيد و پيشنهاد انتشار آلبومي با صداي فرهاد را مطرح ميكند. اما بيماري فرهاد و بروز مشكلات متعدد شخصي باعث ميشود تا انتشار آلبوم در حد حرف باقي بماند و سفر 2 ماهه بيش از يكسال طول بكشد.
سال 48 فرهاد ترانه «مرد تنها» ،با شعر شهيار قنبري و موسيقي اسفنديار منفردزاده،را براي فيلم «رضا موتوري» ميخواند.ترانه «مرد تنها» كه پس از اكران فيلم در قالب صفحه گرامافون راهي بازار شده بود آنچنان طرفدار مي يابد كه فرهاد تبديل به يك ستاره ميشود.
چون هميشه معتقد بود بايد شعري را بخواند كه خود به آن اعتقاد دارد و در واقع آن شعر بايد به شكلي زبان حال او باشد پس از «مرد تنها» تعداد محدودي ترانه يعني ترانه هاي «جمعه»،«هفته خاكستري»،«آيينه ها»(51-1350)را خواند و با افزايش تنشهاي سياسي در ايران در دهه پنجاه ترانه هاي «شبانه1» ،«خسته»، «سقف»،«گنجشگك اشي مشي»،«آوار»،«شبانه2» با اشعاري از احمد شاملو و شهيار قنبري و صداي فرهاد منتشر و تبديل به سرود اتحاد مردم شدند.
يك روز بعد از انقلاب در ايران يعني در روز 23 بهمن 1357 مرحوم «سياوش كسرايي» ترانه «وحدت» را به اسفنديار منفردزاده مي سپارد و در همان روز صداي فرهاد در ستايش آزادي و آزادگي در تلويزيون ملي طنين انداز شد.
پس از انقلاب فرهاد،خواننده انقلابي ،از ادامه كار منع و تقاضاهاي چندباره او براي انتشار مجدد آثارش با مخالفت روبرو شد. البته در همين سالها كه حتي از انتشار مجدد ترانه «وحدت» به بهانه «تكراري بودن» جلوگيري مي شد شخص با نفوذي بدون كسب مجوز از خواننده،آهنگساز يا شعراي اين ترانه ها آلبومي با نام وحدت و با مجوز رسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي را راهي بازار كرد.
بالاخره سال 1372 پس از 15 سال آلبوم جديد فرهاد، «خواب در بيداري»،مجوز انتشار دريافت كرد و تبديل به پر فروش ترين شد.
پس از انتشار «خواب در بيداري» ،فرهاد كه از انتشار آلبوم بعدي خود در ايران نا اميد شده بود در سال 1376 آلبوم «برف» را در ايالات متحده آمريكا ضبط و منتشر كرد و اين آلبوم يك سال بعد در ايران منتشر شد. پس از انتشار آلبوم «برف»، فرهاد درصدد تهيه آلبومي با نام «آمين» كه ترانه هايي از كشورها و زبانهاي مختلف را در خود جاي ميداد ،برآمد.
از مهر ماه 1379 بيماري فرهاد جدي شد،اما فرهاد از حركت بازنايستاد. آن روزها هيچ چيز جز مرگ نمي توانست او را از تهيه آلبوم «آمين» بازدارد ،كه بازداشت…
فرهاد پس از 2 سال معالجه در ايران و فرانسه ،در سن 59 سالگي روز نهم شهريور 1381 در شهر پاريس بر اثر بيماري هپاتيت درگذشت.
پيكر فرهاد در آغوش خاك آرامگاه Thiais پاريس خفته است
فرهاد رفت و در آرامگاهي كه واقعا آرامگاه است هنوز لبخندي دلنشين بر لب دارد. و در جايي است كه ديگر نه از نامش بلكه از شماره سنگ قبرش شناخته مي شود!!
يادداشتم رو با حرف هميشگي فرهاد تموم مي كنم كه آخر تموم حرفاش اينو مي گفت:
«به اميد باران و صلح!!»
هر چی بود، پیشتر از اینها گفتهبود!
Bahram Paeiz - Ey Gole Baroon.mp3
3.6 MB
Sep-04-11
دانلود آهنگ با کیفیت OGG 64
Bahram Paeiz - Ey Gole Baroon.ogg
1.4 MB
Sep-04-11
بارون میاد خیس میشی, برف میاد گوله میشی
میفتی تو حوض نقاشی
خیس میشی, گوله میشین
میفتی تو حوض نقاشی
کی میگیره فراش باشی
کی میکشه قصاب باشی
کی میپزه آشپزباشی
کی میخوره حاکم باشی
گنجشگک اشی مشی..
گنجشگک اشی مشی, لب بوم ما مشین
بارون میاد خیس میشی, برف میاد گوله میشی
میفتی تو حوض نقاشی
خیس میشی, گوله میشین
میفتی تو حوض نقاشی
کی میگیره فراش باشی
کی میکشه قصاب باشی
کی میپزه آشپزباشی
کی میخوره حاکم باشی
گنجشگک اشی مشی...
بوی تند ماهیدودی وسط سفرهی نو،
بوی یاس جانماز ترمهی مادربزرگ،
با اینا زمستونو سر میکنم،
با اینا خستهگیمو در میکنم!
شادی شکستن قلک پول،
وحشت کم شدن سکهی عیدی از شمردن زیاد،
بوی اسکناس تانخوردهی لای کتاب،
با اینا زمستونو سر میکنم،
با اینا خستهگیمو در میکنم!
فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا،
شوق یک خیز بلند از روی بتههای نور،
برق کفش جفشده تو گنجهها،
با اینا زمستونو سر میکنم،
با اینا خستهگیمو در میکنم!
عشق یک ستاره ساختن با دولک،
ترس ناتموم گذاشتن جریمههای عید مدرسه،
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب،
با اینا زمستونو سر میکنم،
با اینا خستهگیمو در میکنم!
بوی باغچه، بوی حوض، عطر خوب نذری،
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن،
توی جوی لاجوردی هوس یه آبتنی،
با اینا زمستونو سر میکنم،
با اینا خستهگیمو در میکنم!
عکسی از جمعهی غمگین میبینم،
چه سیاه ئه به تناش رخت عزا!
تو چشاش ابرای سنگین میبینم.
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
نفسام در نمیآد، جمعهها سر نمیآد!
کاش میبستم چشامو، این ازم بر نمیآد!
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
عمر جمعه به هزار سال میرسه،
جمعهها غم دیگه بیداد میکنه،
آدم از دست خودش خسته میشه،
با لبای بسته فریاد میکنه:
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
جمعه وقت رفتن ئه, موسم دلکندن ئه،
خنجر از پشت میزنه, اون که همراه من ئه!
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
زآه شرر بار
این قفس را
برشکن و زیر و زبر کن
بلبل پر بسته زکنج قفس درآ
نغمه ی آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه ی این خاک توده را
پر شرر کن
ظلم ظالم ، جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا ، ای فلک ، ای طبیعت
شام تاریک ما را سحر کن
نوبهار است ، گل به بار است
ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نگه
ای تازه گل از این
بیشتر کن ، بیشتر کن ، بیشتر کن
مرغ بی دل ، شرح هجران
مختصر، مختصر کن ، مختصر کن
مث یه کوه، بلند،
مث یه خواب، کوتاه،
یه مرد بود، یه مرد!
با دستای فقیر،
با چشمای محروم،
با پاهای خسته،
یه مرد بود، یه مرد!
شب، با تابوت سیاه
نشس توی چشماش،
خاموش شد ستاره،
افتاد روی خاک.
سایهش هم نمیموند
هرگز پشت سرش،
غمگین بود و خسته،
تنهای تنها!
با لبهای تشنه
به عکس یه چشمه
نرسید تا ببینه
قطره... قطره... قطرهی آب... قطرهی آب!
در شب بیتپش،
این طرف، اون طرف
میافتاد تا بشنفه
صدا... صدا... صدای پا... صدای پا!
با لبی خسته میپرسم از خودم :
این غریبه کیه ؟ از من چی میخواد ؟
اون به من یا من به اون خیره شدم ؟
باورم نمیشه هر چی می بینم ،
چشامو یه لحظه رو هم می ذارم ،
به خودم میگم که این صورتکه ،
میتونم از صورتم ورش دارم!
میکشم دستامو روی صورتام،
هر چی باید بدونم دستام میگه،
منو توی آینه نشون میده،
میگه: این تو ای، نه هیچ کس دیگه!
جای پاهای تموم قصهها،
رنگ غربت تو تموم لحظهها،
مونده روی صورتات تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا!
*
آینه میگه: تو همون ای که یه روز
میخواستی خورشیدو با دست بگیری،
ولی امروز شهر شب خونهت شده،
داری بیصدا تو قلبات میمیری!
میشکنم آینه رو تا دوباره
نخواد از گذشتهها حرف بزنه!
آینه میشکنه هزار تیکه میشه،
اما باز تو هر تیکهش عکس من ئه!
عکسا با دهنکجی بهام میگن:
چشم امید و ببر از آسمون!
روزا با هم دیگه فرقی ندارن،
بوی کهنهگی میدن تمومشون!
زیر دیوار بلندی یه نفر جون میکنه،
کی میدونه تو دل تاریک شب چی میگذره؟
پای بردههای شب اسیر زنجیر غم ئه!
دلام از تاریکیها خسته شده،
همهی درها به روم بسته شده!
من اسیر سایههای شب شدم،
شب اسیر تور سرد آسمون؛
پا به پای سایهها باید برم
همه شب به شهر تاریک جنون!
دلام از تاریکیها خسته شده،
همهی درها به روم بسته شده!
چراغ ستارهی من رو به خاموشی میره،
بین مرگ و زندهگی اسیر شدم باز دوباره؛
تاریکی با پنجههای سردش از راه میرسه،
توی خاک سرد قلبام بذر کینه میکاره.
دلام از تاریکیها خسته شده،
همهی درها به روم بسته شده!
مرغ شومی پشت دیوار دلام
خودشو این ور و اون ور میزنه،
تو رگای خستهی سرد تنام
ترس مردن داره پر پر میزنه!
دلام از تاریکیها خسته شده،
همهی درها به روم بسته شده!
مثل من با من
و حتا مثل تن با من!
تو هم با من نبودی،
آن که میپنداشتم باید هوا باشد،
و یا حتا، گمان میکردم این تو
باید از خیل خبرچینان جدا باشد.
تو هم با من نبودی،
تو هم با من نبودی!
تو هم از ما نبودی،
آن که ذات درد را باید صدا باشد
و یا با من، چنان همسفرهی شب،
باید از جنس من و عشق و خدا باشد.
تو هم از ما نبودی!
*
تو هم مؤمن نبودی
بر گلیم ما و حتا در حریم ما،
سادهدل بودم که میپنداشتم
دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد.
تو هم از ما نبودی!
*
تو هم مؤمن نبودی
بر گلیم ما و حتا در حریم ما،
سادهدل بودم که میپنداشتم
دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد.
تو هم از ما نبودی!
تو هم با من نبودی یار!
ای آوار!
ای سیل مصیبتبار!
وقت خوبی که میشد غزلی تازه بگی؛
ظهر یکشنبهی من، جدول نیمهتموم،
همه خونههاش سیاه، روی خونه جغد شوم؛
صفحهی کهنهی یادداشتای من
گف دوشنبه روز میلاد من ئه،
اما شعر تو میگه که چشم من
تو نخ ابره که بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه!
غروب سهشنبه خاکستری بود،
همه انگار نوک کوه رفته بودهن
به خودم هی زدم از اینجا برو!
اما موش خورده شناسنامهی من!
عصر چارشنبهی من!
عصر خوشبختی ما!
فصل گندیدن من!
فصل جونسختی ما!
روز پنجشنبه اومد
مث سقائک پیر،
رو نوکاش یه چیکه آب
گف به من بگیر، بگیر!
جمعه حرف تازهئی برام نداشت،
هر چی بود، پیشتر از اینها گفتهبود!
پرواز یک بادبادک
می بردت از بام های سحر خیزی ی پلک
تا
نارنجزاران خورشید
آه
آن فاصله های کوتاه
وقتی که من بچه بودم
خوبی زنی بود
که بوی سیگار میداد
و اشکهای درشتش
از پشت آن عینک ذره بینی
با صوت قرآن می آمیخت
وقتی که من بچه بودم
آب و زمین و هوا بیشتر بود
و جیرجیرک
شبها
در متن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
آواز می خواند
وقتی که من بچه بودم
لذت خطی بود
از سنگ
تا زوزه آن سگ پیر رنجور
آه
آن دستهای ستمکار مظلوم
وقتی که من بچه بودم
می شد ببینی
آن قمری ناتوان را
که بالش
زین سوی قیچی
با باد می رفت
می شد
آری
می شد ببینی
و با غروری به بیرحمی بی ریایی
تنها بخندی
وقتی که من بچه بودم
در هر هزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تا خواب و بیداری خوابناکت
سرشار باشد
وقتی که من بچه بودم
زور خدا بیشتر بود
وقتی که من بچه بودم
بر پنجره های لبخند
اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند
آه
آن روزها گربه های تفکر
چندین فراوان نبودند
وقتی که من بچه بودم
مردم نبودند
وقتی که من بچه بودم
غم بود
اما
کم بود
یه شب مهتاب
ماه میآد تو خواب
منو میبره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه،
دره به دره
صحرا به صحرا،
اون جا که شبا
پشت بیشهها
یه پری میآد
ترسون و لرزون
پاشو میذاره
تو آب چشمه
شونهمیکنه
موی پریشون...
یه شب مهتاب
ماه میآد تو خواب
منو میبره
ته اون دره
اونجا که شبا
یکه و تنها
تکدرخت بید
شاد و پرامید
میکنه به ناز
دسشو دراز
که یه ستاره
بچکه مث
یه چیکه بارون
به جای میوهش
سر یه شاخهش
بشه آویزون...
یه شب مهتاب
ماه میآد تو خواب
منو میبره
از توی زندون
مث شبپره
با خودش بیرون،
میبره اونجا
که شب سیا
تا دم سحر
شهیدای شهر
با فانوس خون
جار میکشن
تو خیابونا
سر میدونا:
عمو یادگار!
مرد کینهدار!
مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار؟
*
مست ایم و هشیار،
شهیدای شهر!
خواب ایم و بیدار،
شهیدای شهر!
آخرش یه شب
ماه میآد بیرون،
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون
رد میشه خندون...
یه شب ماه میآد
یه شب ماه میآد
من و تو کم بودیم،
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم!
گفتنیها کم نیست،
من و تو کم گفتیم،
مثل هذیان دم مرگ،
از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم.
دیدنیها کم نیست،
من و تو کم دیدیم،
بیسبب از پاییز
جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم.
چیدنیها کم نیست،
من و تو کم چیدیم،
وقت گل دادن عشق روی دار قالی،
بیسبب حتا پرتاب گل سرخی را ترسیدیم.
خواندنیها کم نیست،
من و تو کم خواندیم،
من و تو سادهترین شکل سرودن را در معبر باد
با دهانی بسته وا ماندیم
من و تو کم بودیم،
من و تو اما در میدانها
اینک اندازهی ما میخوانیم!
ما به اندازهی ما میبینیم!
ما به اندازهی ما میچینیم!
ما به اندازهی ما میگوییم!
ما به اندازهی ما میروییم!
من و تو
کم نه، که باید شب بیرحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم!
من و تو
خم نه و درهم نه و کم هم نه، که میباید با هم باشیم!
من و تو حق داریم
در شب این جنبش نبض آدم باشیم!
من و تو حق داریم
که به اندازهی ما هم شده با هم باشیم!
گفتنیها کم نیست!
پشت سرم نارنجزار
رو در رو دریا مرا میخواند
سرگردان نگاه میکنم
میآیم . میروم . انگاه در میابم که همه چیز یکسان است و با این حال نیست
آسمان روشن و آبی . کنون تلخ و ملال انگیر
سفید پوشیده بودم با موی سیاه
اکنون سیاه جامه ام با موی سپید
میآیم . میروم . میاندیشم که شاید خواب بوده ام
میاندیشم که شاید خواب دیده ام
خواب بوده ام . خواب دیده ام
عطر برگهای نارنج . چون بوی تلخ خوش کندر
رو در رو دریا مرا میخواند
میاندیشم که شاید خواب دیده ام
میاندیشم که شاید خواب بوده ام . خواب دیده ام
اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست
آسمان روشن و آبی . کنون تلخ و ملال انگیر
سفید پوشیده بودم با موی سیاه
اکنون سیاه جامه ام با موی سپید
میآیم . میروم . میاندیشم که شاید خواب بوده ام
میاندیشم که شاید خواب دیده ام
خواب بوده ام . خواب دیده ام
عطر برگهای نارنج . چون بوی تلخ خوش کندر
رو در رو دریا مرا میخواند
میاندیشم که شاید خواب بوده ام
میاندیشم که شاید خواب دیده ام . خواب بوده ام
اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست
پشت سرم نارنجزار
رو در رو دریا مرا میخواند
سرگردان نگاه میکنم
میآیم . میروم . انگاه در میابم که همه چیز یکسان است و با این حال نیست
آسمان روشن و آبی . کنون تلخ و ملال انگیر
سفید پوشیده بودم با موی سیاه
اکنون سیاه جامه ام با موی سپید
میآیم . میروم . میاندیشم که شاید خواب بوده ام
میاندیشم که شاید خواب دیده ام
خواب بوده ام . خواب دیده ام
عطر برگهای نارنج . چون بوی تلخ خوش کندر
رو در رو دریا مرا میخواند
میاندیشم که شاید خواب دیده ام
میاندیشم که شاید خواب بوده ام . خواب دیده ام
اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست
آسمان روشن و آبی . کنون تلخ و ملال انگیر
سفید پوشیده بودم با موی سیاه
اکنون سیاه جامه ام با موی سپید
میآیم . میروم . میاندیشم که شاید خواب بوده ام
میاندیشم که شاید خواب دیده ام
خواب بوده ام . خواب دیده ام
عطر برگهای نارنج . چون بوی تلخ خوش کندر
رو در رو دریا مرا میخواند
میاندیشم که شاید خواب بوده ام
میاندیشم که شاید خواب دیده ام . خواب بوده ام
اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست
هر صبح تو میخندی
کوچک و پاکیزه
برمن تو دل میبندی
ای گل یخ شکوفا شو شکوفان همیشه
گل یخ گل یخ پایدار وطن همیشه
ای گل یخ شکوفا شو شکوفان همیشه
گل یخ گل یخ پایدار وطن همیش
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
*
در روشنایی باران،
در آفتاب پاک،
در روزهای آخر اسفند،
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
بیهوده تماشاگر گلزار نیم
در حاشیه ی کتاب
بی کار نیم اگر چه در کار نیم
امروز در این شهر چو من یاری نی
آورده به بازار و خریداری نی
آنکس که خریدار بدو رایم نی
وانکس که بدو رای خریدارم نی
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
زردها بیهوده قرمز نشدند
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . چند تن ناهموار
چند تن نا هشیار که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . مشتی ناهموار
چند تن نا هشیار . چند تن خواب آلود
گفتی که یک دیار
هرگز به ظلم و جور
نمیماند برپا و استوار!
...
آنگاه، تمثیلوار
کشیدی عبای وحدت
بر سر پاکان روزگار!
...
در تنگ پرتبرک آن نازنین عبا،
- دیرینه! ای محمد!
جا هست بیش و کم،
آزاده را
که تیغ کشیدهست بر ستم؟
گرم و زنده بر شنهای تابستان زندگی را بدرود خواهم گفت
تا قاصد میلیونها لبخند گردم . تابستان مرا در بر خواهد گرفت و دریا دلش را خواهد گشود
تا قاصد میلیونها لبخند گردم . تابستان مرا در بر خواهد گرفت و دریا دلش را خواهد گشود
زمان در من خواهد مرد و من بر زمان خواهم خفت
زمان در من خواهد مرد و من بر زمان خواهم خفت
زمان در من خواهد مرد و من بر زمان خواهم خفت
آخ . زمان در من خواهد مرد و من بر زمان خواهم خفت
خونه ها تاریکن طاقها شکسته اس
از صدا افتاده تار و کمونچه ، مرده می برن کوچه به کوچه
نگاه کن مرده ها به مرده نمی رن ، حتی به شمع جون سپرده نمی رن
شکل فانوسی ان که اگه خاموشه
واسه نفت نیست، هنوز یه عالم نفت توشه
جماعت من دیگه حوصله ندارم. به خوب امید و از بد گله ندارم
گرچه از دیگرون فاصله ندارم ، کاری با کار این قافله ندارم
ترا ای کهن ا بر دوست دارم
ترا ای کهن پیر جاوید برنا
ترا ای گران مایه دیرین ایران
تو ای شور بوم غمین
پر از خوندل و مهربان چه
تو ای دخت شرمگین امید
ترا دوست دارم اگر دوست دارم
ترا دوست دارم اگر دوست دارم
تو ای شور بوم غمین
پر از خوندل و مهربان چه
تو ای دخت شرمگین امید
ترا دوست دارم اگر دوست دارم
ترا دوست دارم اگر دوست دارم
سالهايي كه وحدت هم مجوز ميخواست
Power By:
LoxBlog.Com |